آیت الله شهید دکتر بهشتی/ مردم کوفه مثل مردم بسیاری از جوامع امروزی، نیمه رشدیافتهاندمردم شام تربیتشدههای یکسره معاویه بودند. سرشان به
زندگی گرم بود. از اسلام فقط مسجد می شناختند و لا اله الا الله محمد رسول
الله و از حکومت اسلامی هم دربار با شکوه معاویه و یزید. مقررات برای
آنها این بود که هر کدام به وسیلۀ چاپلوسی و خودنمایی هرطور شده خودشان را
به این دستگاه نزدیک کنند و هرچه بیشتر از این خوان یغما بهرهمند شوند.
مردمی که در سرزمین پر نعمت شام زندگی کرده بودند بسیار نیرومند و پرقدرت و
جنگجو بودند. مورخین می نویسند که غالبا معاویه و یزید و عمال او هرجا
انقلاب می شد مردم را از سپاه شام می ترساندند. می گفتند هان! آرام
بگیرید والّا سپاه شام می آید. سپاه شام لولویی شده بود برای همه! اما
دیگر در میان این مردم فکر عدالت اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر
خیلی کم وجود داشت. «آنچه استاد ازل گفت همان می گفتند»
اما مردم کوفه و عراق این طور نبودند. اینها مدتی از
زندگی را با سلمان فارسی ها و مدتی را تحت فرماندهی عالی علیبنابیطالب
(ع) گذرانده بودند و شیوۀ حکومت علی را دیده بودند. دنیادوستترین آنها
وقتی به یاد شیوه و رفتار علیبنابیطالب با خُرد و کلان مردم میافتاد دلش
می تپید. اما وجدان آنها نیمه بیدار بود. از یک طرف هم مثل مردم شام
دلشان برای زندگی دنیا غش میرفت میخواستند اینها هم مثل آنها زندگی
داشته باشند. اینها مردمی بودند نیمهرشید و نه رشید. نه یکسره نادان و
غافل شده بودند و نه یک جامعۀ ماشینی و نه یک جامعه هوشیار رشد یافته. همین
مردم کوفه تا روز هشتم ماه ذیالحجه، موقعی که عبیداللهبنزیاد به دستور
یزید وارد کوفه شد، هجده هزار نفر مرد سپاهی کنار مسلمبنعقیل، نمایندۀ
مخصوص امام حسین، آماده برای جنگ بودند.
**************************************************************************
روز هشتم ذیالحجه، عبیدالله ناشناس نقاب انداخته وارد شد
و یکسره به دارالاماره رفت. همه خیال می کردند اباعبدالله الحسین است و
شادی می کردند. عبیدالله به دارالاماره رفت و عدهای از اعیان و اشراف را
خواست. گفت ما چقدر نیرو داریم؟ گفتند شمایی و همین عدهایی که توی
دارالاماره هستند. 50 یا 60 نفر. بقیه همه با مسلمبنعقیلاند. میخواهی
نگاه کنی؟ بیا مسجد را نگاه کن. آمد از آن بالا نگاه کرد دید جمعیتی پست و
بلندِ مسجد کوفه و اطرافش و کوچهها را گرفته است که همه طرفداران
حسینبنعلی هستند. آمدهاند با مسلم بیعت کردهاند و پیمان یاری
بستهاند. عبیداللهبنزیاد عدهای از سرشناسان و سران اقوام را خواست و
آنها را تطمیع کرد. بعد اینها را فرستاد بیرون گفت بروید بین مردم و بدون
اعلام عمومی هرکدام بروید به چهار پنج نفر از آنها که آمادهترند بگوید
بروید دنبال کارتان و دست بردارید که توسط سپاه شام کشته می شوید!
آمدند از بین مردم عدهای را اینطور کشیدند و بردند. هر کس نگاه کرد،
دید انگار بغلدستیاش نیست! کمی که جمعیت خلوتتر شد، گفت بروید اعلام
عمومی کنید که امیر عبیداللهبنزیاد از طرف یزید آمده و اعلام می کند که
هر کس به خانۀ خودش رفت یا به دارالاماره آمد در امان است. مادرها و
خواهرها دست جوانها را گرفتند و گفتند: بیا برویم بچه جان کشته می شوی
عزیز من! هرکس به ترتیبی آمد و کسی را برد. غروب روز هشتم مسلمبنعقیل با
سی نفر در مسجد کوفه ماند یعنی از صبح تا غروب سی نفر شدند! مسلم که از
مسجد می خواست بیرون بیاید، پشت سرش را نگاه کرد و دید هیچ کس نیست؛ حتی
آن سی نفر هم نبودند!
*****************************************************************************
مردم کوفه در سپاه عمربنسعد به جنگ اباعبدالله آمدند ولی مگر در همین
راه توانستند بمانند؟ وقتی خاندان اباعبدالله را بعد از روز عاشورا از
کربلا به کوفه حرکت دادند، عبیداللهبنزیاد هنوز در کوفه بود. وقتی زینب
کبری (س) آنجا ایستاد به صحبتکردن، همینها شروع کردند هایهای گریهکردن
و دشنام دادن به عبیدالله بن زیاد و یزید. طولی نکشید که در خانه
سلیمانبنصرد خزایی، که از صحابۀ پیغمبر و از افراد سرشناس کوفه بود،
نهضت سرّی آغاز شد. همینها تصمیم گرفتند توبه کنند و پس از سه سال
بلافاصله بعد از مرگ یزید، در سال 64، سلیمانبنصرد خزایی با چهار هزار
نفر با سپاهیان عبیداللهبنزیاد و مروانبنحکم جنگید. این جنگ از نظر
قدرت روحی شبیه جنگ سربازان حسینبنعلی بود.
ملاحظه کنید مردم کوفه چنین مردمی هستند. شاید بعضی ها بگویند مردم
کوفه تلون مزاج داشتند که تعبیر بسیار غلطی است. بهترین تعبیری که به فکر
من میرسد این است: مردم کوفه مثل مردم بسیاری از جامعههای امروزی دنیا،
نیمه رشدیافتهاند نه یکسره رشید و نه یکسره فرمانبردار و فرمانبر. هرچه
بخواهند از گردهشان میکشند! واقعا جامعههای نیمبند و نیمهرشدیافته
جامعههای بدبختی هستند. اگر همیشه در آن حالت بمانند، نه این طرفاند و نه
آن طرف. نه زنگی زنگ و نه رومی روم! بنابراین سپاهیان عمربنسعد در کربلا،
در عین اینکه دارند جنگ می کنند و به روی اباعبدالله و سربازان و خاندان
او شمشیر می کشند، ناراحتی وجدان دارند و متزلزلاند.