19 دیماه سالروز شهادت سردار سر لشکر پاسدار شهید احمد کاظمی


زندگینامه شهید احمد کاظمی

سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی‌در سال ۱۳۳۷ در نجف آباد

اصفهان دیده به جهان گشود و همچون سایر جوانان، سرگرم تحصیل

 گردید. با پیدایش جرقه‌های انقلاب اسلامی‌دوشادوش ملت به مبارزه  علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود،
 
در اوایل سال ۵۹ به کردستان رفت تا با رزمی‌بی امان، دشمنان داخلی

 انقلاب را منکوب نماید. او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه‌های

نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه‌های جنوب در صف مقدم مبارزه با


متجاوزان بعثی در سِـمت‌هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه


آبادان، شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف، یکسال فرماندهی لشکر ۱۴

 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و

قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده

داشت
.

 رزمندگان و ایثارگران بسیاری، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از

رشادت‌ها و شجاعت‌های این دلاور زمان بیاددارند.

ادامه نوشته

شهید علی معمار را بهتر بشناسیم

سالروز شهادت سردار بزرگ علی معمار حسن آبادی،قائم مقام فرماندهی تیپ سلمان فارسی (ره) گرامی باد.

زندگینامه شهید:
سال 1343 ه ش خداوند به این خانواده گرانقدر فرزند پسری عطا کرد. او اولین فرزند خانواده بود. پدر، نام «علی» را بر روی او گذاشت. علی از چهار سالگی به همراه پدر به مسجد می رفت؛ در نماز جماعت و عزای امام حسین (ع) و اهل بیت (ع) شرکت می کرد. دوران کودکی او به همین منوال سپری شد.
در شش سالگی به دبستان «بابا شجاع الدین»در «حسن آباد» رفت. همزمان با درس به حفظ سورهای کوتاه قرآن و یادگیری نماز پرداخت و در این راه پیشرفتی فوق العاده داشت؛ بطوری که از سوی امام جماعت مسجد بارها تشویق گردید. آنقدر به حفظ سوره های قرآن علاقه داشت که در ایام امتحانات نهایی کلاس پنجم به جای مرور درسها بشدت سرگرم حفظ سوره های کوتاه و آیت الکرسی بود. وقتی پدرش به او گفت: علی جان، پسرم! حالا که وقت این کار نیست. چرا درست را نمی خوانی؟ با طمأنینه جواب داد: پدر جان، ناراحت نباشید. خود قرآن و نور ائمه (ع) کمک خواهند کرد و همین طور هم شد و او این مرحله را با موفقیت پشت سر گذاشت.
ادامه نوشته

سردار شهید علی معمار حسن آبادی


  10/10 /1373 تاریخ شهادت فرماندهی با تدبیر، رزمنده ای دلیر، برادری رئوف و مهربان و زاهدی شب زنده دار؛ سردار شهید علی معمار حسن آبادی؛ جانشین فرماندهی تیپ سلمان و مسئول قرارگاه جنوب استان سیستان و بلوچستان است.  


ادامه نوشته

شهیدآیت الله محمد مفتح

متولد 1307
همدان
 دوره‌ی ابتدایی را که گذراند، برای آشنایی با معارف اسلامی به مدرسه‌ی «آخوند ملاعلی» وارد شد و بعد، برای استفاده از اساتيد بزرگ حوزه، به حوزه‌ی قم رفت. مهاجرت كرد و در مدرسه‌ی «دارالشفاء» شاهد جديت فراوان او در كسب علوم و معارف از محضر بزرگانی چون آيات سيدمحمد حجت كوه‌كمره‌ای، بروجردی، سيدمحمد محقق داماد، علاّمه‌ی طباطبایی صاحب الميزان و امام خمينی بود.

در دورانی كه از دید متحجران، «تحصيل علوم جديد» و «رفتن به دانشگاه» را براي عالم دینی ننگ بود، مفتح با درجه‌ی اجتهاد، به دانشگاه وارد شد و از رساله‌ی دکترای خود با عنوان «تحقيقی درباره‌ی نهج‌البلاغه» دفاع کرد که مورد پذیرش دانشگاه قرار گرفت.

او كه جدا نگه داشتن دانشگاهی و روحانی را توطئه‌ی استعمار می‌دید، ايجاد وحدت و انسجام ميان اين دو گروه را در رأس فهرست برنامه‌های خود قرار داد تا برای همیشه به این نام و کوشش در این راه شناخته شود. او همواره در كلاس‌های درس خود بر اين پیوند تأكيد می‌كرد و در اين راه با همياری شهيد بهشتی به تأسيس انجمن اسلامی دانش‌آموزان همت کرد.

در مبارزات مردم ايران عليه رژيم شاه هم دکتر مفتح نقش ویژه‌ای داشت. او كه امام جماعت مسجد جاويد بود، در سال 1353 پس از سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای در اين مسجد، توسط ساواك دستگير شد. ساواک مسجد جاويد را هم تعطيل کرد.

در روزهای بهمن 1357 او از تشکیل دهندگان كميته‌ی استقبال از امام بود، تاجشن ورود رهبر انقلاب با شکوه و شایسته برگزار شود. او بالفاصله پس از تشكيل شورای انقلاب از طرف امام به عضويت اين شورا درآمد. دکتر مفتح بعد از پيروزي انقلاب براي تشكيل كميته‌هاي انقلاب اسلامي فعاليت‌های پیگیرانه و  چشمگيري كرد و مدتی سرپرستي كميته‌ي منطقه‌ی 4 تهران را به عهده داشت. اما فعالیت‌های علمی و دانشگاهی بیشتر با روحیات او سازگاری داشت و آخرين مسؤوليت او سرپرستی دانشكده‌ی الهيات و عضويت در شوراي گسترش آموزش عالي كشور بود. همچنین مسؤوليت امامت جماعت مسجد قبا را در خیابان شریعتی بر عهده داشت.

9 صبح 27 آذر 1358 آيت‌الله محمد مفتح، هنگام ورود به دانشكده‌ی الهيات، توسط عناصر گروهك فرقان هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. پيكر او با برپايی باشكوه مراسم تشييع در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام در قم به خاك سپرده شد و  روز شهادتش «روز وحدت حوزه و دانشگاه» نامگذاری شد.

شهید مهدی زین الدین

زندگینامه و وصيت نامه سردار شهيد مهدي زين الدين

سال 1338 ه ش در كانون گرم خانواده‌اي مذهبي، متدين و از پيروان مكتب سرخ تشيع، در تهران ديده به جهان گشود.

در مسير مبارزات سياسي عليه رژيم پهلوي، پدر شهيدان – مهدي و مجيد زين‌الدين – براي بار دوم از خرم‌آباد به سقز تبعيد گرديد. اين امر باعث شد تا مهدي كه خود در مبارزات نقش فعالي داشت دوري پدر را تحمل كند و سهم پدر را نيز در مبارزات خرم‌آباد بردوش كشد.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي جزو اولين كساني بود كه جذب نهاد مقدس جهادسازندگي شد و با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي قم، براي انجام وظيفه شرعي و اجتماعي خود و حفظ و حراست از دست‌آوردهاي خونين انقلاب، به اين نهاد مقدس پيوست.

آغاز تهاجم دشمن بعثي به مرزهاي ميهن اسلامي، شهيد زين‌الدين بي‌درنگ پس از گذراندن آموزش كوتاه مدت نظامي، به همراه يك گروه صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بي‌امان عليه كفار بعثي پرداخت.

در آبان سال 1363 شهيد زين‌الدين به همراه برادرش مجيد (كه مسئول اطلاعات و عمليات تيپ 2 لشكر علي‌بن ابيطالب(ع) بود) جهت شناسايي منطقه عملياتي از کرمانشاه به سمت سردشت حركت مي‌كنند. در آنجا به برادران مي‌گويد: من چند ساعت پيش خواب ديدم كه خودم و برادرم شهيد شديم!

وصیت نامه شهید مهدی زین الدین

بسمه تعالی

اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. در این وصیت نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.

شهید حسن تهرانی مقدم


حسن تهرانی مقدم 6 آبان ماه 1338 در محله سرچشمه تهران متولد شد.و در آبان 1390 در پادگان اميرالمومنين (ع) و در حال آماده‌سازي آزمايش موشكي بر اثر انفجار زاغه مهمات، به ياران شهيدش پيوست.

مسئولیتها و اهم فعالیتهای او
فرمانده ادوات
مسئول هماهنگي آتش توپخانه
موسس و فرمانده توپخانه سپاه
ساخت كاتيوشا
پايه‌گذاري قدرت موشكي
راه‌اندازي مركز تحقيقات فني توپخانه در اهواز
مسئول تطبيق آتش خمپاره‌اي سپاه در قرارگاه كربلا در عمليات طريق‌القدس
راه‌اندازي فرماندهي موشك سپاه
انتصاب به عنوان فرمانده موشكي نيروي هوايي سپاه
تلاش براي استقلال در صنعت موشكي
موفقيت در ساخت شهاب 3
ساماندهي صعود بزرگ به قله دماوند
جانشين نيروي هوايي سپاه
رئيس سازمان جهاد خودكفايي سپاه

دستمالی که با پدرموشکی ایران دفن شد

در میان متعلقاتِ شخصی شهید «حاج حسن طهرانی مقدم»، پدر صنایع موشکی ایران و دانشمندِ کم نظیر علوم هوا و فضا، دستمال سیاه قرار داشت که ایشان تکه کاغذی را به آن الصاق کرده و روی آن با دست خط خود مرقوم فرموده بود: «عنایت فرموده و این دستمال مشکی را در کفن بنده قرار دهید. حسن مقدم».

دختر شهید طهرانی مقدم، راز این دستمال مشکی را این گونه گشود: «این دستمال در کمد شخصی ایشان قرار داشت پارچه ای است که پدرم در ایام سوگواری امام حسین(ع) با آن اشک چشم های خود را پاک می کرد.»

این دستمال مطابق با وصیتِ حاج حسن در کنار پیکر سوخته و قطعه قطعه شده ی او به خاک سپرده شد

مردی که لرزه بر اندام آمریکا و رژیم صهیونیستی انداخت


در پي پيروزي در عمليات طريق‌القدس و آزادسازي بستان، امام خميني(ره) در 8 آذر 1360طي پيامي اين عمليات را فتح‌الفتوح ناميدند و فرمودند:
«آنچه براي اينجانب غرورانگيز و افتخار آفرين است، روحيه بزرگ و قلوب سرشار از ايمان و اخلاص و روح شهادت‌طلبي عزيزاني كه سربازان حقيقي ولي الله اعظم ارواحنا فداه هستند مي‌باشد و اين است فتح‌الفتوح. من به ملت بزرگ ايران و به فرماندهان شجاع قبل از آنكه پيروزي شرافتمندانه و بزرگ خوزستان را تبريك بگويم، وجود چنين رزمندگاني را كه در دو جبهه معنوي و ظاهر و باطن از امتحان سرافراز بيرون آمده‌اند تبريك مي‌گويم.
 
 
 
فرمانده ادوات
شهيد حسن تهراني مقدم يكي از همان رزمندگان مورد خطاب حضرت امام خميني(ره) بود كه در اين عمليات مسئوليت واحد ادوات تيپ كربلا را برعهده داشت كه شامل انواع خمپاره‌انداز، سلاح‌هي ضد زره و تيربار بود. در حالي كه حدود بيست سال سن داشت، به خاطر جثه لاغر و نحيف و چهره استخواني‌اش بيش از هجده سال نشان نمي‌داد ولي هوش سرشار و نبوغ بالايي كه خداوند به او عطا كرده بود، باعث شده‌بود كه بيش از ده سال جلوتر از سن خودش حركت كند و توانايي و تخصص و ظرفيت و لازم براي چنين وظيفه مهمي را در عرضه نبرد كسب كند.
ادامه نوشته

لحظه ای با شهدا

سردار شهید حاج عباس کریمی(فرمانده لشگر محمد رسول الله)

رمز یا زهرا(س)

برای تولد تنها فرزندمان داوود در خرداد سال 1363 از اندیمشك به دزفول آمدیم. در طول مسیر حاجی نشان بیمارستان را از مردم می‌پرسید، متوجه شدیم كه تنها بیمارستان مناسب كه مزین به نام حضرت زهرا(س) بود در همان حوالی است. وقتی حاجی نام خانم فاطمه زهرا(س) را شنید، ذكر نام ایشان را آنچنان بیان كرد كه فكر كردم اتفاقی افتاده ولی خودش به من چنین گفت: «نام همسرم زهراست، در عملیات فتح‌المبین با رمز یا زهرا(س) مجروح شده‌ام و اینك تولد فرزندم نیز در بیمارستان حضرت زهرا(س) است.» حاج عباس درست می‌گفت زندگی ما با رمز یا زهرا(س) گره خورده بود. حتی شهادت او هم در عملیات بدر با رمز یا زهرا(س) بود و پیكرش میهمان ابدی بهشت زهرا(س) شد.

############################################################


شهید سعید طوقانی
متولد: فروردین 1348


سعید، در 21 اسفند 1363 در شرق دجله به شهادت رسید. جنازه محمد (برادر سعید) ده سال بعد از شهادتش باز آمد و ده سال بعد از شهادت سعید نیز استخوانهای پهلوان كوچولوی كشور بر دوش دوستان و آشنایان رفت تا در ورزشگاه شهیدان طوقانی، در كاشان به خاك سپرده شد

زورخانه
سعید، با حضور در پادگان دوكوهه، به همراه شهید عباس دائم الحضور توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب كند و با بهره گیری از كمترین امكانات، زورخانه ای در اردوگاه بر پا كند كه بعد از شهادت او نیز، ورزش باستانی در جبهه ها، از جایگاه ویژه ای برخوردار بود.
حضور در كنار رزمندگان گردان میثم لشكر 27 محمد رسول الله (ص) در عملیات بدر، در زمستان سال 1363، به قدری برای او مهم بود كه با وجود بیماری شدید، از بیمارستان شهید كلانتری اندیمشك خود را به قافله ی رزمندگان رساند و توانست به عنوان پیك و پیام رسان فرمانده، در عملیات حضور پیدا كند.

######################################################

وصیت نامه یک دانش آموز شهید

خدایا بارلها خودت شاهدی که من هیچ نوع مقصدی جز دفاع از قانون اسلامی خودت ندارم و این راهی که من انتخاب کرده ام راهی است که امام حسین (ع) این راه را پیموده و علی اکبر پیموده، عباس دلاور پیموده، کلیه شهیدان از صدر اسلام گرفته تا اکنون پیموده اند پس خون من از خون بقیه شهدا که بهتر نیست لذا از درگاه ایزد منان تقاضای شهادت در راه ستایش تو را دارم./ من زندگی زیر بار ظلم را قبول نخواهم کرد و مرگ سرخ را بر این زندگی ترجیح می دهم. / به من الهام شده که به آرزوی دیرینه ام، شهادت، خواهم رسید اما افسوس می خورم که ۱۸ سال از عمرم می گذرد و هنوز اندر خم یک کوچه ام.
گزیده ای از وصیت نامه شهید محمود ناظری

جمجمک برگ خزون


جُمجُمَك‌ برگ‌ خزون‌
مادرم‌ زینب‌ خاتون‌
قامتش‌ عین‌ كمون‌
از كمون‌ خمیده‌ تر
روزبه‌ روز تكیده‌ تر
غصه‌ داره‌ غصه‌ دار
بی‌ قراره‌ بی‌ قرار
میگه‌ مرتضی‌ میاد
میگه‌ مرتضی‌ میاد

جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
بی‌بی‌ جون‌ و آقا جون‌
جفتشون‌ وقت‌ اذون‌
دست‌ُ بالامی‌ برن‌
از بابا بی‌خبرن‌
پس‌ چی‌ شد بچة‌ ما
كِی‌ خبر ازش‌ میاد؟
كِی‌ خبر ازش‌ میاد؟


جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
باباجونش‌ باباجون‌
سروصورت‌ پرخون‌
توی‌ كربلای‌ پنچ‌
خاك‌ شده‌ عین‌ یه‌ گنج‌
گولّه‌ خورد توی‌ سرش‌
توی‌ خاك‌ سنگرش‌
گم‌ شده‌ دیگه‌ نمیاد
پسرش‌ بابا می‌خواد

جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
یه‌ پلاك‌ یه‌ استخون‌
از تو خاك‌ اومد برون‌
دو كیلو كُل‌ِّ بدن‌
به‌ مامان‌ نشون‌ دادن‌
مامانم‌ جیغ‌ زدش‌
بابا رو بغل‌ زدش‌
هی‌ زدش‌ ناله‌ و داد
«راضی‌اَم‌ هر چی‌ بخواد
راضی‌اَم‌ هر چی‌ بخواد»

جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
آدما، پیر و جوون‌
دلشون‌ یه‌ آسمون‌
تو سر و سینه‌ زدن‌
دست‌ به‌ دست‌ هم‌ دادن‌
تا مشایعت‌ كنن‌
همه‌ بیعت‌ بكنن‌
«یاعلی‌ قلب‌ توشاد
ما مُرید و تو مراد
ما مُرید و تو مراد»

 

ابولفضل سپهر

اتل متل یه مادر

اتل‌ متل‌ يه‌ مادر
نحيف‌ و زار و خسته‌
با صورتي‌ حزين‌ و
دستایی‌ پينه‌ بسته‌

بپرس‌ ازش‌ تا بگه‌
چه‌ جور ميشه‌ سوخت‌ و ساخت‌
با بيست‌ هزار تومن‌ پول‌
اجاره‌ خونه‌ پرداخت‌

اجاره‌هاي‌ سنگين‌
خرج‌ مدرسه‌ ما
خرج‌ معاش‌ خونه‌
خرج‌ دواي‌ مينا

بپرس‌ ازش‌ تا بگه‌
چه‌ جوري‌ ميشه‌ جنگ‌ كرد
با سيلي‌ جاي‌ سرخاب‌
صورتا رو قشنگ‌ كرد

بپرس‌ ازش‌ تا بگه‌
چه‌ جوري‌ ميشه‌ جنگ‌ كرد
يااينكه‌ بي‌ رنگ‌ مو
موي‌ سياهو رنگ‌ كرد

وقتي‌ كه‌ گفتند بابا
تو جبهه‌ها شهيد شد
خودم‌ ديدم‌ يك‌ شبه‌
چند تا موهاش‌ سفيد شد

مي‌ خواي‌ بدوني‌ چرا
نصف‌ موهاش‌ سفيده‌؟
بپرس‌ كه‌ بعد بابا
چي‌ ديده‌، چي‌ كشيده‌

يا ميره‌ داروخانه‌
برا دواي‌ مينا
يا كه‌ ميره‌ سمساري‌
يا كه‌ بهشت‌ زهرا(س‌)

يه‌ روز به‌ دنبال‌ وام‌
مامان‌ ميره‌ به‌ بنياد
يه‌ روز به‌ دنبال‌ كار
پيرِ آدم‌ درمياد

هر وقت‌ به‌ مامان‌ ميگم‌:
«طعم‌ غذات‌ عاليه‌»
مامان‌ با گريه‌ ميگه‌:
«جاي‌ بابات‌ خاليه‌»

بعضي‌ روزا كه‌ توي‌
خونه‌ غذا نداريم‌
غذاي‌ روز قبلو
برا مينا ميذاريم‌

مينا با غم‌ ميپرسه‌:
«غذا فقط‌ همينه‌؟»
مامان‌ با گريه‌ ميگه‌:
«بابات‌ كجاس‌ ببينه‌؟»

وقتي‌ كه‌ بيست‌ مي‌گيرم‌
مياد پيشم‌ ميشينه‌
نوازشم‌ مي‌كنه‌
نمره‌ها مو مي‌بينه‌

ميگم‌: «معلمم‌ گفت‌
كه‌ نمره هات‌ عاليه‌»
مامان‌ با گريه‌ ميگه‌:
«جاي‌ بابات‌ خاليه‌»

يه‌ بار گفتم‌: «مامان‌ جون‌
اين‌ آقا بقاليه‌
با طعنه‌ گفت‌ تو خونه‌
جاي‌ بابات‌ خاليه‌؟»

تا حرف‌ من‌ تموم‌ شد
با دست‌ تو صورتش‌ زد
با گريه‌ گفت‌: «اي‌ خدا
بي‌شرفي‌ تا اين‌ حد؟»

ميگم‌ : «مامان‌ راست‌ بگو
اگه‌ بابا دوست‌ داشت‌
چرا ازت‌ جدا شد
پس‌ چرا تنهات‌ گذاشت‌؟»

چشم‌ ميدوزه‌ تو چشمام‌
لب‌ ميگزه‌ ، مي‌خنده‌
بيرون‌ ميره‌ از اتاق‌
محكم‌ در و مي‌بنده‌

رفتم‌ و از لاي‌ در
توي‌ اتاقو و ديدم‌
صداي‌ گريه‌هاشو
از لاي‌ در شنيدم‌

داشت‌ با بابام‌ حرف‌ ميزد
چشاش‌ به‌ عكس‌ اون‌ بود
انگار كه‌ توي‌ گلوش‌
يه‌ تيكه‌ استخون‌ بود

«مرتضي‌ جون‌ ميدونم‌
زنده‌اي‌ و نمردي‌
بعد خدا و مولا
ما رو به‌ كي‌ سپردي‌؟

دست‌ خوش‌ آقا مرتضي‌
خوش‌ به‌ حالت‌ كه‌ رفتي‌
ما اينجا مستأجريم‌
تو اونجا جا گرفتي‌؟

خواستگاريم‌ يادته‌؟
چند تا سكه‌ مهرمه‌
مهريه‌ مو كي‌ ميدي‌؟
گره‌ توي‌ كار مه‌

مهريه‌مو كي‌ ميدي‌
دختر مون‌ مريضه‌
بياببين‌ كه‌ موهاش‌
تند تند داره‌ ميريزه‌

مهريه‌مو كي‌ ميدي‌؟
اجاره‌ خونه‌ داريم‌
صاحب‌ خونه‌ مي‌گفتش‌
ديگه‌ مهلت‌ نداريم‌

امروز كه‌ صاحب‌ خونه‌
اومد برا اجاره‌
همسايمون‌ وقتي‌ گفت‌
مهلت‌ بده‌ نداره‌

يهو تو كوچه‌ داد زد:
اينا همش‌ بهونه‌اس‌
دق‌ّ اجاره‌ داره‌
دردش‌ اجاره‌ خونه‌اس‌

به‌ من‌ چه‌ شوهرش‌ رفت‌
يا كه‌ زن‌ شهيده‌
خونه‌ اجاره‌ كرده‌
يا خونه‌ مو خريده‌؟

درد دل‌ خسته‌مو
فقط‌ برا تو گفتم‌
چون‌ از تموم‌ مردم‌
«به‌ من‌ چه‌» مي‌شنفتم‌

ميگم‌ خونه‌ نداريم‌
خيلي‌ مريضه‌ بچه‌
ساية‌ سرنداريم‌
همه‌ ميگن‌ «به‌ من‌ چه‌»

با آه‌ خود به‌ عكس‌
بابا جونم‌ جون‌ ميده‌
چادرو وَرميداره‌
موهاشو نشون‌ ميده‌

صورتشو ميذاره‌
روصورت‌ شهيدش‌
بابام‌ نگاه‌ مي‌كنه‌
به‌ موهاي‌ سفيدش‌

اشك‌ مامان‌ مي‌ريزه‌
روصورت‌ باباجون‌
بابام‌ گربه‌ ميكنه‌
براي‌ غمهاي‌ اون‌

بابا با چشماش‌ ميگه‌
قشنگ‌ِ مهر بونم‌
همسر خوب‌ و تنهام‌
غصه‌ نخور مي‌دونم‌

اتل‌ متل‌ يه‌ مادر
نحيف‌ و زار و خسته‌
با صورتي‌ حزين‌ و
دستاي‌ پينه‌ بسته‌

دستاي‌ پينه‌دارش‌
عجب‌ حماسه‌ سازه‌
دستايي‌ كه‌ شوهرش‌
خيلي‌ به‌ اون‌ مينازه‌

دستايي‌ كه‌ پرچم‌ِ
بابا رو ورميداره‌
توي‌ خزون‌ غيرت‌
دستايي‌ كه‌ بهاره‌

دستايي‌ كه‌ عينهو
دست‌ بابا مي‌مونه‌
نمي‌ذاره‌ سلاح‌ِ
بابام‌ زمين‌ بمونه‌

دستي‌ كه‌ بچه‌هاشو
بسيجي‌ بار مياره‌
بذر غيرت‌ و ايمان‌
تو روحشون‌ ميكاره‌

درسته‌ كه‌ شوهرش‌
تو جبهه‌ها شهيد شد
درسته‌ كه‌ موي‌ اون‌
بعد بابا سفيد شد

اما خون‌ بابا و
موهاي‌ مادر من‌
وقتي‌ با هم‌ جمع‌ شدن‌
سيلي‌ زدن‌ به‌ دشمن‌

سرخي‌ صورت‌ اون‌
سرخي‌ خون‌ باباست‌
موي‌ سفيد مادر
افتخار بچه‌هاست‌

بايد فهميده‌ باشي‌
چه‌ جوري‌ ميشه‌ جنگ‌ كرد
با سيلي‌ جاي‌ سرخاب‌
صورتا رو قشنگ‌ كرد

بايد فهميده‌باشي‌
چه‌ جوري‌ ميشه‌ جنگ‌ كرد
يا اينكه‌ بي‌رنگ‌ مو
موي‌ سياهو رنگ‌ كرد

اتل‌ متل‌ يه‌ مادر
خيلي‌ چيزا ميدونه‌
از بي‌مروّتيها
از بازي‌ زمونه‌

اي‌ كه‌ در اين‌ حوالي‌
غربت‌ مارو ديدي‌
صداي‌ ناله‌هاي‌
مادرمو شنيدي‌

دست‌ رو گوشات‌ گذاشتي‌
چشماتو خيره‌ كردي‌
زل‌ زدي‌ به‌ مادرم‌
فكر كردي‌ خيلي‌ مردي‌؟

تو كه‌ به‌ زخم‌ قلب‌
مامان‌ نمك‌ گذاشتي‌
اگه‌ مامان‌ بميره‌
مادرمو تو كشتي‌

اگه‌ بابام‌ نبودش‌
هر چي‌ داشتي‌ مي‌خوردن‌
مال‌ و منالت‌ كه‌ هيچ‌
مادرتم‌ مي‌بردن‌

اگه‌ مامان‌ بميره‌
دق‌ مي‌كنم‌، مي‌ميرم‌
پيش‌ خدا و بابام‌
من‌ جلو تو مي‌گيرم

ابوالفضل سپهر

اتل‌ متل‌ یه‌ بابا (4)

اتل‌ متل‌ یه‌ بابا
كه‌ اسم‌ او احمده‌
نمره‌ جانبازیهاش‌
هفتاد و پنج‌ درصده‌

اونكه‌ دلاوریهاش‌
تو جبهه‌ غوغا كرده‌
حالا بیاین‌ ببینین‌
كلكسیون‌ درده‌

اونكه‌ تو میدون‌ مین‌
هزار تا معبر زده‌
حالا توی‌ رختخواب‌
افتاده‌ حالش‌ بده‌

بابام‌ یادگاری‌ از
خون‌ و جنگ‌ و آتیشه‌
با یاد اون‌ موقعا
ذره‌ ذره‌ آب‌ میشه‌

آهای‌ آهای‌ گوش‌ كنین‌
درد دل‌ بابارو
میخواد بگه‌ چه‌ جوری‌
كشتند بچه‌هارو

«هیچ‌ میدونی‌ یعنی‌ چی‌
زخمیهارو بیاری‌
یكی‌ یكی‌ روبازو
تو آمبولانس‌ بذاری‌

درست‌ جلوی‌ چشمات‌
یه‌ خورده‌ او نطرفتر
با شلیك‌ مستقیم‌
ماشین‌ بشه‌ خاكستر»

گفتن‌ این‌ خاطره‌
بدجوری‌ میسوزوندش‌
با بغض‌ و ناله‌ می‌گفت‌
كاشكی‌ كه‌ پر نبودش‌

آی‌ قصه‌ قصه‌ قصه‌
نون‌ و پنیر و پسته‌
هیچ‌ تا حالا شنیدی‌
تانكها بشن‌ قنّاصه‌؟

میدونی‌ بعضی‌ وقتا
تانكا قناصه‌ بودن‌
تا سری‌ رو میدیدن‌
اون‌ سرو می‌پروندن‌

سه‌ راه‌ شهادت‌ كجاست‌؟
میدونی‌ دوشكا چیه‌؟
میدونی‌ تانك‌ یعنی‌ چی‌؟
یا آرپی‌جی‌ زن‌ كیه‌؟

آرپی‌جی‌ زن‌ بلند شد
«ومارمیت‌» رو خوند
تانك‌ اونو زودتر زدش‌
یه‌ جفت‌ پوتین‌ ازش‌ موند

یه‌ بچه‌ بسیجی‌
اونور میدون‌ مین‌
زیر شینهای‌ تانك‌
لِه‌ شده‌ بود رو زمین‌

خودم‌ تو دیده‌بانی‌
با دوربین‌ قرارگاه‌
رفیقمو میدیدم‌
تو گودی‌ قتله‌گاه‌

آرپی‌جی‌ تو سرش‌ خورد
سرش‌ كه‌ از تن‌ پرید
خودم‌ دیدم‌ چند قدم‌
بدون‌ سر می‌دوید

هیچ‌ می‌دونی‌ یه‌ گردان‌
كه‌ اسمش‌ الحدیده‌
هنوزم‌ كه‌ هنوزه‌
گم‌ شده‌ ناپدیده‌

اتل‌ متل‌ توتوله‌
چشم‌ تو چشم‌ گلوله‌
اگر پاهات‌ نلرزید
نترسیدی‌ قبوله‌

دیدم‌ كه‌ یك‌ بسیجی‌
نلرزید اصلاً پاهاش‌
جلو گلوله‌ وایستاد
زُل‌ زده‌ بود تو چشاش‌

گلوله‌ هم‌ اومدو
از دو چشم‌ مردونه‌
گذشت‌ و یك‌ بوسه‌ زد
بوسه‌ای‌ عاشقونه‌

عاشقی‌ یعنی‌ اینكه‌
چشمهایی‌ كه‌ تا دیروز
هزار تا مشتری‌ داشت‌
چندش‌ میاره‌ امروز

اما غمی‌ نداره‌
چون‌ عاشق‌ خداشه‌
بجای‌ مردم‌ خدا
مشتری‌ چشماشه‌

یه‌ شب‌ كنار سنگر
زیر سقف‌ آسمون‌
میای‌ پیش‌ رفیقت‌
تو اون‌ گلوله‌ بارون‌

با اینكه‌ زخمی‌ شده‌
برات‌ خالی‌ می‌بنده‌
میگه‌ من‌ كه‌ چیزیم‌ نیست‌
درد میكشه‌ می‌خنده‌

چفیه‌ رو ور میداری‌
زخم‌ اونو می‌بندی‌
با چشمای‌ پر از اشك‌
تو هم‌ به‌ اون‌ می‌خندی‌

انگاری‌ كه‌ میدونی‌
دیگه‌ داره‌ می‌پّره‌
دلت‌ میگه‌ كه‌ گلچین‌
داره‌ اونو می‌بره‌

زُل‌ میزنی‌ تو چشماش‌
با سوز و آه‌ و با شرم‌
بهش‌ میگی‌ داداش‌ جون‌
فدات‌ بشم‌ دمت‌ گرم‌

میزنی‌ زیر گریه‌
اونم‌ تو آغوشته‌
تو حلقه‌ دستاته‌
سرش‌ روی‌ دوشته‌

چون‌ اجل‌ معلق‌
یه‌ دفعه‌ یك‌ خمپاره‌
هزار تا بذر تركش‌
توی‌ تنش‌ میكاره‌

یهو جلو چشماتو
شره‌ خون‌ می‌ گیره‌
برادر صیغه‌ایت‌
توبغلت‌ میمیره‌

هیچ‌ می‌دونی‌ چه‌ جوری‌
یواش‌ یواش‌ و كم‌كم‌
راوی‌ یك‌ خبرشی‌
یك‌ خبر پراز غم‌

به‌ همسفر رفقیت‌
كه‌ صاحب‌ پسر شد
بری‌ بگی‌ كه‌ بچه‌
یتیم‌ و بی‌پدر شد

اول‌ میگی‌ نترسین‌
پاهاش‌ گلوله‌ خورده‌
افتاده‌ بیمارستان‌
زخمی‌ شده‌، نمرده‌

زُل‌ میزنه‌ تو چشمات‌
قلبتو می‌سوزونه‌
یتیمی‌ بچه‌ شو
از تو چشات‌ میخونه‌

درست‌ سال‌ شصت‌ و دو
لحظة‌ تحویل‌ سال‌
رفته‌ بودیم‌ تو سنگر
رفته‌ بودیم‌ عشق‌ و حال‌

تو اون‌ شلوغ‌ پلوغی‌
همه‌ چشارو بستم‌
دستهاتوی‌ دست‌ هم‌
دورسفره‌ نشستیم‌

مقلب‌ القوب‌ رو
با همدیگر می‌خوندیم‌
زوركی‌ نقل‌ ونبات‌
تو كام‌ هم‌ چپوندیم‌

همدیگر و بوسیدیم‌
قربون‌ هم‌ میرفتیم‌
بعدش‌ برا همدیگر
جشن‌ پتو گرفتیم‌

علی‌ بود و عقیلی‌
من‌ بودم‌ و مرتضی‌
سید بود و اباالفضل‌
امیرحسین‌ و رضا

حالا ازاون‌ بچه‌ ها
فقط‌ مرتضی‌ مونده‌
همونكه‌ گازخردل‌
صورتشو سوزونده‌

آهای‌ آهای‌ بچه‌ ها
مگه‌ قرار نذاشتیم‌
همیشه‌ با هم‌ باشیم‌
نداشتیما، نداشتیم‌

بیاین‌ برا مرتضی‌
كه‌ شیمیایی‌ شده‌
جشن‌ پتو بگیریم‌
خیلی‌ هوایی‌ شده‌

می‌سوزه‌ و می‌خنده‌
خیلی‌ خیلی‌ آرومه‌
به‌ من‌ میگه‌ داداش‌ جون‌
كار منو تمومه‌

مرتضی‌ منم‌ ببر
یا نرو، پیشم‌ بمون‌
میزنه‌ تو صورتش‌
داد میزنم‌ مامان‌ جون‌

مامان‌ میاد ودست‌
بابا جون‌ و میگره‌
بابام‌ با این‌ خاطرات‌
روزی‌ یه‌ بار میمیره‌

فقط‌ خاطره‌ نیست‌ كه‌
قلب‌ اونو سوزونده‌
مصلحت‌ بعضی‌ها
پشت‌ اونو شكونده‌

برا بعضی‌ آدما
بنده‌های‌ آب‌ و نون‌
قبول‌ كنین‌ به‌ خدا
بابام‌ شده‌ نردبون‌

 

ابولفضل سپهر

 

اتل متل یه بابا (3)

اتل متل یه بابا
دلیر و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداكار

اتل متل بچه‌ها
كه اونارو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا
هیچ كسی رو ندارن

مامان بابا رو می‌خواد
بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مهربونه

وقتی كه از درد سر
دست می‌ذاره رو گیجگاش
اون بابای مهربون
فحش می‌ده به بچه‌هاش

همون وقتی كه هرچی
جلوش باشه می‌شكنه
همون وقتی كه هرچی
پیشش باشه می‌زنه

غیر خدا و مادر
هیچ‌كسی رو نداره
اون وقتی كه باباجون
موجی می‌شه دوباره

دویدم و دویدم
سر كوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی كه دیدم

بابام میون كوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار می‌زد
شوهرمو بگیرین

مامان با شیون و داد
می‌زد توی صورتش
قسم می‌داد بابارو
به فاطمه ، به جدش

تو رو خدا مرتضی
زشته میون كوچه
بچه داره می‌بینه
تو رو به جون بچه

بابا رو كردن دوره
بچه‌های محله
بابا یه هو دوید و زد تو دیوار با كله

هی تند و تند سرش رو
بابا می‌زد تو دیوار
قسم می‌داد حاجی رو
حاجی گوشی رو بردار

نعره‌های بابا جون
پیچید یه هو تو گوشم
الو الو كربلا
جواب بده به گوشم

مامان دوید و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه می‌گفت
كشتند بچه‌هارو
بعد مامانو هلش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت كه مواظب باشین
خمپاره زد، بخوابین

الو الو كربلا
پس نخودا چی شدن؟
كمك می‌خوایم حاجی جون
بچه‌ها قیچی شدن

تو سینه و سرش زد
هی سرشو تكون داد
رو به تماشاچیا
چشاشو بست و جون داد

بعضی تماشا كردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی كه از بابام
فقط امروزو دیدن

سوی بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون
هی به خودم پیچیدم

درد غربت بابا
غنیمت نبرده
شرافت و خون دل
نشونه‌های مرده

ای اونایی كه امروز
دارین بهش می‌خندین
برای خنده‌هاتون
دردشو می‌پسندین

امروزشو نبینین
بابام یه قهرمونه
یه‌روز به هم می‌رسیم
بازی داره زمونه

موج بابام كلیده
قفل در بهشته
درو كنه هر كسی
هر چیزی رو كه كشته

یه روز پشیمون می‌شین
كه دیگه خیلی دیره
گریه‌های مادرم
یقه تونو می‌گیره

بالا رفتیم ماسته
پایین اومدیم دروغه
مرگ و معاد و عقبی
كی میگه كه دروغه؟

ابولفضل سپهر

اتل متل یه بابا (2)


اتل متل يه بابا

كه اون قديم قديما

حسرتشو مى خوردن

تمومى بچه ها

اتل متل يه دختر

در دونه باباش بود

هر جا كه بابا مى رفت

دخترش هم باهاش بود

اون عاشق بابا بود

بابا عاشق اون بود

به گفته رفيقاش

بابا چه مهربون بود

يه روز آفتابى

بابا تنها گذاشتش

عازم جبهه ها شد

دخترُ جا گذاشتش

چه روزهاى سختى بود

اون روزهاى جدايى

چه سالهاى بدى بود

ايّام بى بابايى

چه لحظه سختى بود

اون لحظه رفتنش

ولى بدتر از اون بود

لحظه برگشتنش

هنوز يادش ترفته

نشون به اون نشونه

اونكه خودش رفته بود

آوردنش به خونه

رهرا به سلام كرد

بابا فقط نگاش كرد

اداى احترام كرد

بابا فقط نگاش كرد

خاك كفش بابارو

سرمه تو چشاش كرد

هى بابارو بغل كرد

بابا فقط نگاش كرد

زهرا براش زبون ريخت

دو صد دفعه صداش كرد

پيش چشاش ضجّه كرد

بابا فقط نگاش كرد

اتل متل يه بابا

يه مرد بى ادعا

مى خوان كه زود بميره

تموم خواستگارا

اتل متل يه دختر

كه بر عكس قديما

براش دل مى سوزونن

تمومى بچه ها

زهرا به فكر باباش

بابا به فكر زهرا

گاهى به فكر ديروز

گاهى به فكر فردا

يه روز مى گفت كه خيلى

براش آرزو داره

ولى حالا دخترش

زيرش لگن مى ذاره

يه مى گفت دوست دارم

عروسيتو ببينم

ولى حالا دخترش

ميگه به پات مى شينم

مى گفت برات بهترين

عروسى رو مى گيرم

ولى حالا مى شنوه

تا خوب نشى نميرم

وقت غذا كه مى شه

سرنگ ور مى داره

يه زرده تخم مرغ

توى سرنگ مى ذاره

گوشه لُپ باباش

سرنگ و مى فشاره

براى اشك چشماش

هى بهونه مياره

«غصه نخور بابا جون

اشكم مال پيازه»

بابا با چشماش مى گه

خدا برات بسازه

هر شب وقتى بابارو

مى خوابونه توى جاش

با كلى اندوه و غم

ميره سر كتاباش

حافظُ ور مى داره

راه گلوش مى گيره

قسم مى ده حافظُ


خواجه بابام نميره

دو چشمشُ مى بنده

خدا خدا مى كنه

با آهى از ته دل


حافظُ وا مى كنه

فالُ و شاهد فال

به يك نظر مى بينه

نمى خونه، چرا كه


هر شب جواب همينه

ديشب كه از خستگى

گرسنه خوابيده بود

نيمه شب چه خواب


قشنگى رو ديده بود

تو يك باغ پر از گل

پر از گل شقايق

ميون رودى بزرگ


نشسته بود تو قايق
يه خرده اون طرف‌تر
ميان دشت و صحرا
جايي از اين‌جا بهتر…

بابا سوار اسبه
مگه مي‌شه محاله…
بابا به آسمون رفت
تا پشت يک در رسيد...

ابوالفضل سپهر

 

اتل متل یه بابا (1)

اتل‌ متل‌ يه‌ بابا
كه‌ اسم‌ او احمده‌
نمره‌ جانبازيهاش‌
هفتاد و پنج‌ درصده‌

اونكه‌ دلاوريهاش‌
تو جبهه‌ غوغا كرده‌
حالا بياين‌ ببينين‌
كلكسيون‌ درده‌

اونكه‌ تو ميدون‌ مين‌
هزار تا معبر زده‌
حالا توي‌ رختخواب‌
افتاده‌ حالش‌ بده‌

بابام‌ يادگاري‌ از
خون‌ و جنگ‌ و آتيشه‌
با ياد اون‌ موقعا
ذره‌ ذره‌ آب‌ ميشه‌

آهاي‌ آهاي‌ گوش‌ كنين‌
درد دل‌ بابارو
ميخواد بگه‌ چه‌ جوري‌
كشتند بچه‌هارو

«هيچ‌ ميدوني‌ يعني‌ چي‌
زخميهارو بياري‌
يكي‌ يكي‌ روبازو
تو آمبولانس‌ بذاري‌

درست‌ جلوي‌ چشمات‌
يه‌ خورده‌ او نطرفتر
با شليك‌ مستقيم‌
ماشين‌ بشه‌ خاكستر»

گفتن‌ اين‌ خاطره‌
بدجوري‌ ميسوزوندش‌
با بغض‌ و ناله‌ مي‌گفت‌
كاشكي‌ كه‌ پر نبودش‌

آي‌ قصه‌ قصه‌ قصه‌
نون‌ و پنير و پسته‌
هيچ‌ تا حالا شنيدي‌
تانكها بشن‌ قنّاصه‌؟

ميدوني‌ بعضي‌ وقتا
تانكا قناصه‌ بودن‌
تا سري‌ رو ميديدن‌
اون‌ سرو مي‌پروندن‌

سه‌ راه‌ شهادت‌ كجاست‌؟
ميدوني‌ دوشكا چيه‌؟
ميدوني‌ تانك‌ يعني‌ چي‌؟
يا آرپي‌جي‌ زن‌ كيه‌؟

آرپي‌جي‌ زن‌ بلند شد
«ومارميت‌» رو خوند
تانك‌ اونو زودتر زدش‌
يه‌ جفت‌ پوتين‌ ازش‌ موند

يه‌ بچه‌ بسيجي‌
اونور ميدون‌ مين‌
زير شينهاي‌ تانك‌
لِه‌ شده‌ بود رو زمين‌

خودم‌ تو ديده‌باني‌
با دوربين‌ قرارگاه‌
رفيقمو ميديدم‌
تو گودي‌ قتله‌گاه‌

آرپي‌جي‌ تو سرش‌ خورد
سرش‌ كه‌ از تن‌ پريد
خودم‌ ديدم‌ چند قدم‌
بدون‌ سر مي‌دويد

هيچ‌ مي‌دوني‌ يه‌ گردان‌
كه‌ اسمش‌ الحديده‌
هنوزم‌ كه‌ هنوزه‌
گم‌ شده‌ ناپديده‌

اتل‌ متل‌ توتوله‌
چشم‌ تو چشم‌ گلوله‌
اگر پاهات‌ نلرزيد
نترسيدي‌ قبوله‌

ديدم‌ كه‌ يك‌ بسيجي‌
نلرزيد اصلاً پاهاش‌
جلو گلوله‌ وايستاد
زُل‌ زده‌ بود تو چشاش‌

گلوله‌ هم‌ اومدو
از دو چشم‌ مردونه‌
گذشت‌ و يك‌ بوسه‌ زد
بوسه‌اي‌ عاشقونه‌

عاشقي‌ يعني‌ اينكه‌
چشمهايي‌ كه‌ تا ديروز
هزار تا مشتري‌ داشت‌
چندش‌ مياره‌ امروز

اما غمي‌ نداره‌
چون‌ عاشق‌ خداشه‌
بجاي‌ مردم‌ خدا
مشتري‌ چشماشه‌

يه‌ شب‌ كنار سنگر
زير سقف‌ آسمون‌
مياي‌ پيش‌ رفيقت‌
تو اون‌ گلوله‌ بارون‌

با اينكه‌ زخمي‌ شده‌
برات‌ خالي‌ مي‌بنده‌
ميگه‌ من‌ كه‌ چيزيم‌ نيست‌
درد ميكشه‌ مي‌خنده‌

چفيه‌ رو ور ميداري‌
زخم‌ اونو مي‌بندي‌
با چشماي‌ پر از اشك‌
تو هم‌ به‌ اون‌ مي‌خندي‌

انگاري‌ كه‌ ميدوني‌
ديگه‌ داره‌ مي‌پّره‌
دلت‌ ميگه‌ كه‌ گلچين‌
داره‌ اونو مي‌بره‌

زُل‌ ميزني‌ تو چشماش‌
با سوز و آه‌ و با شرم‌
بهش‌ ميگي‌ داداش‌ جون‌
فدات‌ بشم‌ دمت‌ گرم‌

ميزني‌ زير گريه‌
اونم‌ تو آغوشته‌
تو حلقه‌ دستاته‌
سرش‌ روي‌ دوشته‌

چون‌ اجل‌ معلق‌
يه‌ دفعه‌ يك‌ خمپاره‌
هزار تا بذر تركش‌
توي‌ تنش‌ ميكاره‌

يهو جلو چشماتو
شره‌ خون‌ مي‌ گيره‌
برادر صيغه‌ايت‌
توبغلت‌ ميميره‌

هيچ‌ مي‌دوني‌ چه‌ جوري‌
يواش‌ يواش‌ و كم‌كم‌
راوي‌ يك‌ خبرشي‌
يك‌ خبر پراز غم‌

به‌ همسفر رفقيت‌
كه‌ صاحب‌ پسر شد
بري‌ بگي‌ كه‌ بچه‌
يتيم‌ و بي‌پدر شد

اول‌ ميگي‌ نترسين‌
پاهاش‌ گلوله‌ خورده‌
افتاده‌ بيمارستان‌
زخمي‌ شده‌، نمرده‌

زُل‌ ميزنه‌ تو چشمات‌
قلبتو مي‌سوزونه‌
يتيمي‌ بچه‌ شو
از تو چشات‌ ميخونه‌

درست‌ سال‌ شصت‌ و دو
لحظة‌ تحويل‌ سال‌
رفته‌ بوديم‌ تو سنگر
رفته‌ بوديم‌ عشق‌ و حال‌

تو اون‌ شلوغ‌ پلوغي‌
همه‌ چشارو بستم‌
دستهاتوي‌ دست‌ هم‌
دورسفره‌ نشستيم‌

مقلب‌ القوب‌ رو
با همديگر مي‌خونديم‌
زوركي‌ نقل‌ ونبات‌
تو كام‌ هم‌ چپونديم‌

همديگر و بوسيديم‌
قربون‌ هم‌ ميرفتيم‌
بعدش‌ برا همديگر
جشن‌ پتو گرفتيم‌

علي‌ بود و عقيلي‌
من‌ بودم‌ و مرتضي‌
سيد بود و اباالفضل‌
اميرحسين‌ و رضا

حالا ازاون‌ بچه‌ ها
فقط‌ مرتضي‌ مونده‌
همونكه‌ گازخردل‌
صورتشو سوزونده‌

آهاي‌ آهاي‌ بچه‌ ها
مگه‌ قرار نذاشتيم‌
هميشه‌ با هم‌ باشيم‌
نداشتيما، نداشتيم‌

بياين‌ برا مرتضي‌
كه‌ شيميايي‌ شده‌
جشن‌ پتو بگيريم‌
خيلي‌ هوايي‌ شده‌

مي‌سوزه‌ و مي‌خنده‌
خيلي‌ خيلي‌ آرومه‌
به‌ من‌ ميگه‌ داداش‌ جون‌
كار منو تمومه‌

مرتضي‌ منم‌ ببر
يا نرو، پيشم‌ بمون‌
ميزنه‌ تو صورتش‌
داد ميزنم‌ مامان‌ جون‌

مامان‌ مياد ودست‌
بابا جون‌ و ميگره‌
بابام‌ با اين‌ خاطرات‌
روزي‌ يه‌ بار ميميره‌

فقط‌ خاطره‌ نيست‌ كه‌
قلب‌ اونو سوزونده‌
مصلحت‌ بعضي‌ها
پشت‌ اونو شكونده‌

برا بعضي‌ آدما
بنده‌هاي‌ آب‌ و نون‌
قبول‌ كنين‌ به‌ خدا
بابام‌ شده‌ نردبون‌

ابوالفضل سپهر

سلام بر عشق ، سلام بر همدم و همراز عشق یعنی شهید و شهادت

قصه عشق را باید با غروب بود تا دانست و با هوای ابری پاییزان و با مرغی که به ناچار پشت میله های بی احساس قفس نغمه سرایی می کند. ماجرای غم انگیز ما را در محفل شمع و پروانه بایستی شنید و با لبخندهایی پیوند خورده با اشک و در آه سوزان شنهای داغ دیده ... باز دلم هوای شلمچه کرده است .

باز از فرسنگها راه بوی عطر خاکریزهایش مستم می کند . باور کنید خودم هم دیگر خسته شده ام . همین که می آیم نفسی بگیرم و با شهر بسازم ، همین که می آیم آرام آرام با زندگی روزمره دست اخوت دهم ، نمی دانم چه می شود که درست هنگام هنگامه ، آنجا که می روم تا فتحی دیگر در بودنم را رقم بزنم ، به سراغم می آیند

خدایا چاره ای ... درمانی ... راهی ... خودم هم خوب می دانم که یک بیابان و چند خاکریز و یک غروب نمی تواند اینچنین هستی ام را به بازی بگیرد . که بیابان بسیار است و خاکریز مشتی خاک و غروب کالایی که همه جا یافت می شود ... آری !

ادامه نوشته

چشم‌، چشم‌، دو تا چشم‌


چشم‌، چشم‌، دو تا چشم‌
خمار و نافذ و مست‌
مو، مو، یه‌ خرمن‌
قشنگ‌ و مشكی‌ یكدست‌

خط‌ خط‌ دو ابرو
مِشكیی‌ و كمونی‌
خال‌، خال‌، دو گونه‌
گونه‌ای‌ استخونی‌

لب‌، لب‌، دو تا لب‌
همینجوری‌ می‌خنده‌
قربون‌ برم‌ ماشاءالله‌
بابام‌ چه‌ قد بلنده‌

دندوناشو ببینین‌
عینهو مرواریده‌
بابا به‌ این‌ خشگلی‌
هیچ‌ جا كسی‌ ندیده

دست‌، دست‌، دو تا دست‌
چه‌ مشكلها كه‌ حل‌ كرد
میگن‌ كه‌ وقت‌ رفتن‌
مادرمو بغل‌ كرد

بابام‌ مَنم‌ بغل‌ كرد
دست‌ بابام‌ چه‌ گرمه‌
حُسن‌، حُسن‌، محاسن‌
ریش‌ بابام‌ چه‌ نرمه‌

پا، پا، دو تا پا
راهی‌ جبهه‌ بی‌تاب‌
مامان‌ با گریه‌ می‌ریخت‌
پشت‌ سر بابام‌ آب‌

چشم‌، چشم‌، دو تا چشم‌
شب‌ تا سحر بیداره‌
مو، مو، یه‌ خرمن‌
پر از گرد و غباره‌

لب‌، لب‌، دو تا لب‌
خُشك‌ و ترك‌ خورده‌ بود
آبروی‌ آب‌ رو
كام‌ بابام‌ برده‌ بود

پا، پا، دو تا پا
خسته‌ ولی‌ پر توان‌
می‌بَره‌ حمله‌ بابا
سوی‌ عدو بی‌امان‌

دست‌، دست‌، دو تا دست‌
گره‌ كرده‌ و مشته‌
با اون‌ دستای‌ گرمش‌
چه‌ دشمنا كه‌ كُشته‌

نیگا كنین‌ عكسشو
چقدر قشنگو زیباست‌
خونه‌ عجب‌ معطر
به‌ عطر و بوی‌ باباست‌

بابام‌ كنار سنگر
روی‌ موتور نشسته‌
محاسن‌ خاكیشو
رنگ‌ حنایی‌ بسته‌

محاسن‌ نرم‌ اون‌
تو جبهه‌ها خونی‌ شد
بابای‌ قد بلندم‌
راهی‌ مهمونی‌ شد

چشم‌، چشم‌، دو تا چشم‌
خوابیده‌ توی‌ صحرا
تو جبهه‌ها شهید شد
بابای‌ ناز «زهرا»

خط‌، خط‌، دو ابرو
قرمزه‌ و كمونی‌
خال‌، خال‌، دو تا خال‌
روگونه‌ و پیشونی‌

خال‌ روی‌ گونه‌هاش‌
قهوه‌ای‌ و قشنگه‌
ولی‌ خال‌ پیشونیش‌
خونی‌ و سرخ‌ رنگه‌

پا، پا، دو تا پا
دست‌، دست‌، دو تا دست‌
دست‌ و پای‌ بابا جون‌
زیر شنیهاشكست‌

قربون‌ چشماش‌ برم‌
همون‌ چشای‌ مستش‌
كدوم‌ دست‌ پلیدی‌
زد و چشاشو بستن‌

اونی‌ كه‌ دید باباجون‌
تو جبهه‌ها شهید شد
میگه‌ تو خاك‌ فكه‌
افتاد و ناپدید شد

آی‌ دونه‌ دونه‌ دونه‌
نون‌ و پنیر و پونه‌
بعد گذشت‌ چند سال‌
بابا اومد به‌ خونه‌

چوب‌، چوب‌، یه‌ تابوت‌
كه‌ تو كوچه‌ روُون‌ بود
جای‌ بابا تو تابوت‌
یه‌ تیكّه‌ استخون‌ بود

هزار هزار چشم‌ مست‌
هزار هزار تا گونه‌
هزار هزار هزاران‌
نگاه‌ِ عاشقونه‌

هزار هزار محاسن‌
یا خونی‌ شد یا كه‌ سوخت‌
هزاران‌ دل‌ عاشق‌
كه‌ توی‌ سینه‌ افروخت‌

هزار هزاران‌ پدر
هزار هزار تا مادر
هزار هزار محبت‌
هزار هزار تا همسر

هزار هزاران‌ رفیق‌
هزار هزار برادر
هزار هزار تا فرزند
هزار هزار تا خواهر

هزار هزار رفاقت‌
هزار هزار معرفت‌
هزار هزار تا عاشق‌
هزار هزار تا رأفت‌

هزار هزار تا نامزد
هزار هزار اهل‌ دل‌
هزار هزار طراوت‌
شمع‌ مجلس‌ و محفل‌

هزار گل‌ِ سر سبد
هزار هزار قد بلند
هزار هزار هزاران‌
هزار هزار تا پیوند

هزار هزار شور و شوق‌
لبان‌ پُر ز خنده‌
هزار هزار بسیجی‌
هزار هزار پرنده‌

هزار هزار پهلوُن‌
هزار هزار همخونه‌
رفتن‌ كه‌ ما بمونیم‌
رفتن‌ كه‌ دین‌ بمونه‌

ابوالفضل سپهر

شهید مجید برکم

مجید برکم zt408jid02nj985afbv.jpg

متولد   : 1342      تاریخ شهادت :5/5/1367

محل شهادت : شلمچه

مزار شهید : بهشت زهرا – تهران

مجید برکم در یکی از روزهای سال 1342 متولد شد. در سایه زحمات پدر مهربانش تا اخذ مدرک کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد و به عنوان رئیس جهاد دانشگاهی دانشگاه محل تحصیل خود به فعالیت پرداخت. با آغاز جنگ تحمیلی علی‌رغم مخالفت تمام خانواده با کسب اجازه از دفتر امام به علت فوت دو برادرش راهی میادین نبرد و ایثار گشت و به خانواده‌اش گفت: « من که مجرد هستم باید بروم آنهایی که متاهل هستند می‌توانند نروند چرا که یک خانواده بی‌سر و سامان می‌ماند». برکم که نذر داشت با ورود به دانشگاه راهی میادین حق علیه باطل شود قدم در راه جهاد نهاد. روز پنجم مردادماه سال 1367 در منطقه شلمچه به علت اصابت ترکش به پا و جراحات شیمیایی در سن 25 سالگی به دیدار حق شتافت.

وصیت نامه شهید:

بسم رب الشهدا والصدیقین

سلام و درود بر ان مادران و پدران عزیزتر از جانم که شیره جان خود را به بچه های خود خورانده اند و آنها را آماده تقدیم به پروردگارشان می نمایند .سلام بر ان مادر مهربان و دلسوز و آن پدر زحمتکش که شب و روز آنها صرف تربیت و پرورش فرزندانشان شده در حالی که ان فرزند در راه خدایش جان خود را داد و اکنون ان فرزند گناهکار ازپدر و مادرش تقاضایی دارد .ای مادر تو از زینب درس آموز که مرگ عزیزترین افراد جهان را به چشم دید مرگ جد مادریش ،پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و مادرش (فاطمه سلام الله علیه )و پدرش (علی علیه السلام )و مرگ دو برادرش که یکی مسموم شد و جگر تکه تکه برادرش را دید (امام حسن علیه السلام) و در جلوی چشمش سر برادر دیگرش را بریدند( امام حسین علیه السلام) و سختی زیادی متحمل شد.

ای مادر تو نیز از او درس آموز و ناراحت مباش که تو فقط یک فرزندت را داده ای سعی کن که در راه خدا ان یک فرزند و مال و جان خودت را هم بدهی که در راه بد کسی این کارها را نمیکنی .خداوند تمامی این زحمات را برای شما تلافی خواهد کرد وای پدر تو نیز از حسین درس اموز که چطور تمامی افراد خانواده اش از برادرش ابوالفضل (حضرت عباس) و دوفرزند کوچک و بزرگش( علی اکبر و علی اصغرشش ماهه )را داد و بدان که خدا تمام این سختی ها را تلافی خواهد کرد پس صبر کن .و از هر دوی شما تقاضا دارم که صبر کنید و وقتی خبری به شما رسید انچنان استقامت کنید که ان بزرگواران به شما اموختند و چنان استقامت کنید که شایسته پدر و مادر یک شهید است ....خداوند اجرتان بدهد و اگر احیانانارضایتی از من داشتید که می دانم  دارید ،حلالم کنید –حلالم کنید

                                                                                           فرزند دلبند شما مجید

 

نیایش شهدا

خدايا، كمكم كن تا آن‌طوري كه تو مي‌خواهي باشم. خدايا؛ گناه بسيار كرده‌ام؛ مستحق عذابم، عذابي دردناك. ولي، خدا، به تو اميدوارم. خدايا! تو توبه‌پذيري، تو بخشنده‌اي. مي‌دانم. مي‌توانم با كمك تو و توسل به انبيايت، خشنودي تو را به دست آورم. خدايا، از گناهم درگذر و كمك كن دگربار گناهي نكنم. خدايا، كمكم كن تا گناهانم را با كارهاي نيك جبران كنم. خدايا، عبادت‌هاي ناقابلم را بپذير؛ و اگر نپذيري، خدايا، من بدبختم بيچاره‌ام. خدايا، كمكم كن تا خالص براي تو باشم. خدايا، كمكم كن تا شكر تو را به جاي آرم. خدايا، كمكم كن تا راه شهيدان، راه مولايم، حسين‌بن‌علي(ع)، را بپيمايم./محمد دهقان‌دهنوي

******************

خداوندا، به عزت و شوكت و قدرتت، كه درهم شكنندة دشمنان دينت و انقلاب اسلاميمان است، و به خون مظلومين تو را سوگند مي‌دهم كه مرا در اين آزمايش مقدس، كه براستي تعالي انسانها در آن نهفته است، سربلند گرداني./داور دانش‌كهن

******************

الهي، يا قدوس، يا ارحم‌الراحمين، من ذليلم. من كوچكم. به عظمت خودت توانايي‌ام ده. با نور خودت آشنايم كن. قطعه قطعة بدن پردردم عاشق اسلام و عاشق شهادت است. خدايا، نگذار چشم بسته از اين دنيا بروم./ابوالفضل رازقاني

******************

خداوندا، ما را در راهمان ثابت‌قدم بدار. خداوندا، خودت شاهدي كه من براي اداي تكليفي كه بر گردنم نهاده‌اي حركت كردم. اگر در اين حركت لغزشي در كارم و يا در اخلاصم ذره‌اي اختلال بود، به فضل و كرم خودت از آن درگذر و ما را بيامرز./محمود رفيعي مياندشتي

******************

به مردم ما وحدت و در صحنه بودن، به امام ما كمك و هميشه پيروزي، به ياران امام ما صداقت و اخلاص، به علماي ما تفكر و تدبر، به شهداي ما علو درجات، به نويسندگان ما تعهد و مسئوليت و به تمام ما اسلام عطا بفرما./احمد دادستان

******************

معبودا، مي‌نگرم قلب سياه دشمنان را، مي‌نگرم قلب شفاف امام را؛ آنگاه مي‌گويم از ژرفاي وجودم كه «اي رحمان و اي كريم، نگهدارش!» خدايا، وجود مرا براي لقاي خودت و رساندن عاشق به معشوق آماده ساز، كه من اين را فقط در لقاي تو يافتم و به تمامي محتوا، آن را در شهادت در راه تو ديدم. بارالها، مرا به سوي خود ببر كه همة عاشقان تو به سوي تو خواهند آمد، آمدني كه در آن شناخت و انتخاب است، آمدني كه عاقبت عاشقان هم بدانجا خواهد بود. لذا مي‌گويم: «اي مهربان، ببر مرا كه من نيز عاشق تو هستم.» خدا، از چه بگويم؟ آيا بجز در دل چيز ديگري هم دارم؟ از بزرگي گناهم يا از پهناي بخشش و كرم تو، از كمي طاعتم يا از فراواني معصيتم، از سياهي قلبم يا از غالب بودن نفسم، از چه بگويم؟ و در اينجاست كه دست نياز به سوي تو بلند مي‌كنم و از اعماق وجودم مي‌گويم كه «اي بخشندة مهربان، كرمي در حق من كن و نيز مرا ببخش و مرا در صف عاشقانت قرار بده!» دوستان و رفقا و برادران مرا و آناني را كه مخلص درگاه تو هستند همچنان در صراط خودت حفظ بفرما!... و عاقبت اين نهضت اسلامي را ظهور مهدي(عج) قرار ده. بارالها، وحدت را بين مسلمين آنچنان محكم گردان كه هيچ صاعقه‌اي نتواند در آن مؤثر افتد./احمد دادستان

******************

خدايا، تو گواه باش كه اگر در كربلا نبوديم تا رهبر آزادگان و سرور شهيدان حضرت حسين(ع) را ياري كنيم، اينك به تو، اي رهبرمان، لبيك گفته و براي دفاع از اسلامي كه خون امام حسين(ع) باعث تداوم آن شده است راهي جبهه‌هاي جنگ شده و اميدوارم كه رحمت خداوند شامل حالم شود./سيدمصطفي ذبيح‌نيا مقدم

******************

شكر و سپاس بي‌حد و پايان تو را كه در ابتداي خلقت اراده‌ات به مسلمان شدن ما تعلق گرفت و آنگاه گل ما را از باقيماندة گل ائمة طاهرينمان سرشتي و ما را به شرف شيعه بودن عزت دنيا و عقبي بخشيدي، سپس زندگاني ما را در مرحله‌اي از زمان قرار دادي كه در آن الطاف و نعم و فيض بيكران خود را همچون قطرات خارج از شمارش باران بر سر و روي جان ما جاري ساختي و بلوغ ما را در زمان بروز انقلاب اسلامي قرار دادي و چشمان و قلب ما را به جمال نوراني اماممان منور ساختي و ان‌شاءالله ما را از ياري‌كنندگان دينت قرار دادي./حميدرضا محتشمي‌فرد

******************

اي كريم، اي رحيم، اي معبود، اي خالق من، اميد من به رحمت توست. از تو مي‌خواهم رحمتت را بر من ارزاني بداري. خدايا، تو را شكر مي‌كنم كه مرا از ضلالت درآوردي و راه حق از باطل و نور از ظلمت را بر من نمايان گردانيدي تا بتوانم راه رسولت را سرمشق خود قرار بدهم. خدايا، تو را شكر مي‌كنم كه زندگي بي‌ارزش مرا در زمان امام عزيز قرار دادي تا بتوانم با استفاده از رهنمودهاي انسان‌سازش حداقل خودم را مقداري به تو نزديك كنم./ايرج رضايي

******************

خدايا، اگر مي‌داني كه عاشقت شده‌ام، مرا به سوي خود فرا خوان، و الا مرا رشد بده و توفيق تكامل الي الله نصيبم كن تا لايق شهادت شوم./مجتبي رسول‌زاده

******************

پروردگارا از آن پس كه ما را رهبري فرمودي، دلمان را به باطل مگردان و از جانب خود ما را رحمت عطا بفرما، كه تو بخششگري... خدايا، من گناه كرده‌ام اما توبه كرده‌ام و از كردار گذشته‌ام پشيمانم. الهي، اگر ستارالعيوب نبودي، من از رسوايي چه مي‌كردم؟ خدايا، به من اجازه بده در جوارت قرباني شوم./مجيد ارجمندي

  ****************** 

يا رب، مي‌داني كه منتظر بودم، منتظر وصال تو و جدا شدن از اين عال خاكي و از اين زندان فريبنده. اي خدا، چون شهيدم كردي. شهيد واقعي قرارم ده./داود اكبرپور

  ****************** 

خدايا، آرزو دارم كه وقت شهادتم حسين‌بن‌علي(ع) دستم را بگيرد و در وقت شهادت با امام زمان(عج) ديدار كنم./حسن دالانداري كوهعلي