شعر ی برای شهید



 

داغ دل لاله

 امروز برای شهدا وقت نداریم

  ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

 با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است

 ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم

 چون فرد مهمی شده نفس دغل ما

 اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم

 در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است

 بهر سفر کرببلا وقت نداریم

 تقویم گرفتاری ما پر شده از زر

 ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

 هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم

 خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم

------------------------------------------

هر گم شده ای به عشق مایل نشود

هر تکه کلام ساده ای دل نشود

برخیز شهید دیگری پیدا کن

حیف است که این ترانه کامل نشود!

سید مهرداد افضلی-شهر کرد

 

***

***

 

شهید گمنام

پیدا شده! ای شهید گمنام!

نام آوری‏ات زبانزد عام

از نام و نشان فراتری تو

گمنام منم: اسیر یک نام

یحیی علوی فرد

می آید و زخم ناگهانی بر دوش

تصویر دو چشم آسمانی بر دوش

از دشت بزرگ عشق بر می گردد

خاکستر و بار استخوانی بر دوش

بهاره احمدی

اینجا شاید، ولی نه! در آنجایید

شاید پایین، ولی نه! بر بالایید

باری غم غربت شما ما را کشت

مانند مزار حضرت زهرایید

 

 ****

 

برای شهدای تفحص

می گفت: ستاره خفت ، بر می گردم

وقتی که سحر شکفت بر می گردم

 سر تا سر خاک جبهه رو باید گشت

دنبال کسی که گفت : بر می گردم

 

تو سرخ و سپید می شوی می دانم

سیبی که رسید می شوی می دانم

 انگار که بو برده ای از باغ بهشت

آخر ـ تو شهید می شوی ـ می دانم!

 

ناگاه نویدی آمد و او را برد

پرواز سپیدی آمد و او را برد

 هر بار که رفت با شهیدی برگشت

این بار ـ شهیدی آمد و او را برد!

سعید حدادیان


اگر مشتی پلاک و استخوان‌اند

رموز هستی و جانِ جهان‌اند

چو خونی در رگ هستی، روان‌اند

چو جان، در جسم این امت نهان‌اند

نشان دولت صاحب زمان‌اند(عج)

 


 

کجا آگه شما، از حال مایید

کبوترهای خونین‌بالِ مایید

صلابت در دلِ خوشحالِ مایید

کمال شوکت امسال مایید

در این دنیای دون، تکخال مایید

 

ای دوست به شهر ما صفا آوردی

این رایحه را تو از کجا آوردی؟

انگار نماز عشق را از سر سرخ

بر تربت لاله‌ها به جا آوردی

سید محمد بابامیری


 

****

 

ای کاش همیشه رنگ غم‌ها باشم

در سنگر عشق، مرد تنها باشم

دلخسته‌ام از خاطره‌ها، بگذارید

گمنام‌ترین شهید دنیا باشم

 

****

 

یک چفیه پر از بهار، باور کردم

موسیقی انتظار، باور کردم

من عاشقی تو را به روی مین‌ها

در لحظه‌ی انفجار باور کردم

کیوان براهنگ

 

****

 

از پیکر چاک چاک، اثر آوردند

زان یار سفر کرده، خبر آوردند

یاران به حریم عشق رو آوردند

از طایر عشق بال و پر آوردند

پرنده

رفتند و مرا دوباره عاشق کردند

دیری ست به دنبال غزل می گردند

حالا همه شب کنار این پنجره ام

امشب به دلم شده که بر می گردند

 

پس از عمری پس از عمری غریبی بی نشانی

خـــدا   می‌خــــواسـت  در  غربــــت   نـــــمانی

از آن جسم شریف و پاکت ای دوست

پلاکی بازگشت و استخوانی

----------------------------------------


خوشا آن روز را که سنگری بود

شبی ، میدان مینی ، معبری بود

خوشا آن روزهای آسمانی

که شوری بود ، سودا و سری بود


خوشا روزی که دل را دلبری بود

غزل خوان نگاه آخری بود

خوشا آن روزها در خط اروند

هوای روضه های مادری بود


و اهل آسمان بودیم آن روز

که قدری بی نشان بودیم آن روز

و نای دل نوای نینوا داشت

و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز


و کاش آن روزگاران گم نمی شد

هوای خوب باران گم نمی شد

صفای جبهه ها می ماند ای کاش

صدای پای یاران گم نمی شد

-----------------------------------------------

 

گفتم به کجا؟گفت صدایم کردند
گل بودم واز شاخه جدایم کردند
گفتم که فرشتگان چه کردندت؟گفت
روزی خورسفره ی خدایم کردند
---------------------------

بیا مثل شهیدان بی کران باش
به فکر دردهای دیگران باش
در این دنیای پر نیرنگ وبی رنگ
بیا ای دوست بامن مهربان باش

-----------------------------------------

شهادت لاله ها را چیدنی کرد
به چشم دل خدا را دیدنی کرد
ببوس ای خواهرم قبر برادر
شهادت سنگ را بوسیدنی کرد

-----------------------------------------

چه زيبا از قفس پرواز كردند
مقام عشق را احراز كردند

دوا كردند درد خود پسندى
خدا داند همه اعجاز كردند

هوسها را سراسر سر بريدند
دو چشم از عشق بر حق بازكردند

سمندر وار آتش مى خريدند
عروج ازخويش چون شه باز كردند

خلوص خويش باخون مُهر كردند
سرودى از وفا آواز كردند

اگر چه در سكوتى ژرف خفتند
حياتى نو زسر آغاز كردند

شهيدان شاهدان صدق و مستى
چه زيبا بر ملائك ناز كردند

--------------------------------------------------

 

شعر شهدا

عنوان : غريبانه
تاريخ : 1390/12/09
شاعر / نويسنده : پرويز بيگي حبيب آبادي
ياران چه غريبانه رفتند ازاين خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
بشكستند سبوهامان، خونست به دل هامان
فرياد و فغدان دارد، دردي كش ميخانه
هر سو نظري كردم، هر كو گذري كردم
خاكستري خون ديدم، ويرانه به ويرانه
افتاد سري سويي، گلگون شده گيسويي
ديگر نبود دستي، تا موي كند شانه
تا سر به بدن باشد اين جامه كفن باشد
فرياد« اباذرها» ره بسته به بيگانه
لبخند سروري كو،سرمستي و شوري كو
هم كوزه نگون گشته، هم ريخته پيمانه
آتش شده در خرمن، واي من وواي من
از خانه نشان دارد، خاكستر كاشانه
اي واي! كه يارانم، گل هاي بهارانم
رفتند از اين خانه، رفتند غريبانه
منبع: كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس، انتخاب و توضيح: حسن حسيني، ص97

عنوان : عطر سيب
تاريخ : 1391/02/17
شاعر / نويسنده : عبدالحسين رحمتي
به شهيد تندگويان

نمي دانم چرا بوي غريبي دارد اين تابوت

مگر از غربت مولا نصيبي دارد اين تابوت!؟

كسي كه راز آن گمگشته را هرگز نفهميده است

نمي داند شهيد بي شكيبي دارد اين تابوت

ملائك نيز در تشيع او سرمست مي رفتند

و مي گفتند: آري! عطر سيبي دارد اين تابوت

دو دست آسماني روبرويم سبز شد آن روز

خداي من! عجب «امّن يجيبي» دارد اين تابوت

دلم مي گفت - بوي يار مي آيد - و من گفتم:

مگر اي دل نمي داني حبيبي دارد اين تابوت

و من مي خواستم شعري بگويم، يك نفر مي گفت:

بگو از غربت مولا نصيبي دارد اين تابوت

منبع: پايگاه اطلاع رساني سبكبالان، گرفته شده از مجموعه اشعار عبدالحسين رحمتي با نام «آن روز ها رفتند» 

عنوان : پاي نداشته ات
تاريخ : 1391/01/20
شاعر / نويسنده : نسيم يگاني

سال ها طول كشيد و باباي من هم بازگشت
هر چند بدون پا، اما با اعتبار، با غرور
و چه شادمانه، بودن و داشتنش را جشن گرفتم
با تنها دارايي ام
فانوس دل
روشن و گرم
باباي مهربانم،
پاي نداشته ات را به آغوش كشيدم
و تو خنديدي
و گفتي يكي از پاهايت را به سان يك زنبيل
در صف طولاني بهشت
به نوبت گذاشته اي
و آمده اي كه ما را هم با خودت به بهشت ببري
و من بودم و يك دنيا داشتن تو
اما زودتر از ما رفتي
گويا نوبت تو زودتر فرا رسيده بود
تو را ديگر باباهاي به سفر رفته ي دوستانم با خود بردند
و ما مانديم و زجرها
و لابه هايي كه مادر از عمق وجود با آن ها سوخت.
سال ها گذشته است
و من هنوز هم كه هنوز است
در حسرت رسيدن به تو
هر شب تمام ستاره ها را مي شمارم
و اي كاش كه هرگز ستاره ات را گم نكنم
كه آن روز،
روز گم كردن خويشتنم خواهد بود.

 عنوان : اي عشق
تاريخ : 1391/01/14
شاعر / نويسنده : نعمت الله شمسي پور

اي عشق بلرزان تن دنيايي ما را
در زخم بپيچان دل سودايي ما را
خنياگر نوريم در اين ساكت تاريك
پرشور كن آواز اهورايي ما را
افسوس در اين وسعت بي برگ نفهميد
جز اشك، كسي راز شكوفايي ما را
مجنون تر و آواره ترينيم در اين دشت
افزون تر از اين كن غم ليلايي ما را
بر قله تاريخ از اين پس بگذراند
تنديس بلند دل دريايي ما را
هيهات كه بر هم زند ابليس نگاهي
هنگام سحر خلوت رؤيايي ما را
ياران نكند اين همه دل بستن بر خاك
كم رنگ كند باور فردايي ما را
كو تنگدلي تا كه در اين دايره تنگ
اندازه كند وسعت تنهايي ما را
رخوت زده بوديم و ببيينند زماني
در خلسه خون رقص تماشايي ما را
افسوس شقايق دهني نيست در اين باغ
تا شرح دهد داغ شكيبايي ما را
اي كاش در اين قافله دعبل نفسي بود
تا جار زند رغبت مولايي ما را
ماييم و پريشاني و پيراهن اندوه
يا رب برسان يوسف زهرايي ما را
منبع: كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس، انتخاب و توضيح: حسن حسيني، ص249

 عنوان : وسعت شهيد
تاريخ : 1390/12/09
شاعر / نويسنده : مصطفي علي پور

مثل يك صبح آفتابي بود
آسمان زلال وآبي بود
به درخت و بهار عادت داشت
با افق هاي سبز نسبت داشت
هر كجا بود، عشق با او بود
آب، آيينه،روشنا، او بود
جاده اي بود، تا كجا مي رفت
راست تاخانه ي خدا مي رفت
همچنين گياه صحرا بود
هم صدا با نگاه صحرا بود
هم صدا با نگاه دريا بود
هم ركاب بهار مي آيد
بر نسيمي سوار مي آيد
دامني، «گل چكامه» با خود داشت
روي هر لب ترانه اي مي كاشت
ز آشنايي هم آشنا تر بود
وز رهايي هم او رها تر بود
با نگاه كبوتران مي ديد
با دهان شكوفه مي خنديد
با شب و اشك ارتباطي داشت
وسعتي بود،انبساطي داشت
عاقبت از زمين رخوت جست
چون پرستو به آسمان پيوست
منبع: كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس، انتخاب و توضيح: حسن حسيني، ص200

 

عنوان : غريبانه
تاريخ : 1390/12/09
شاعر / نويسنده : پرويز بيگي حبيب آبادي

ياران چه غريبانه رفتند ازاين خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
بشكستند سبوهامان، خونست به دل هامان
فرياد و فغدان دارد، دردي كش ميخانه
هر سو نظري كردم، هر كو گذري كردم
خاكستري خون ديدم، ويرانه به ويرانه
افتاد سري سويي، گلگون شده گيسويي
ديگر نبود دستي، تا موي كند شانه
تا سر به بدن باشد اين جامه كفن باشد
فرياد« اباذرها» ره بسته به بيگانه
لبخند سروري كو،سرمستي و شوري كو
هم كوزه نگون گشته، هم ريخته پيمانه
آتش شده در خرمن، واي من وواي من
از خانه نشان دارد، خاكستر كاشانه
اي واي! كه يارانم، گل هاي بهارانم
رفتند از اين خانه، رفتند غريبانه
منبع: كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس، انتخاب و توضيح: حسن حسيني، ص97

بمباران شیمیایی حلبچه

بمباران شیمیایی حلبچه در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت. این بمباران بخشی از عملیات گستردهای بهنام عملیات انفال بود که بر ضد ساکنان مناطق کردنشین عراق انجام گرفت. در پی عملیات والفجر ۱۰ توسط ایران و تصرف بخشهایی از کردستان عراق در اواخر سال ۱۳۶۶ که منجر به استقبال مردم این مناطق از نیروهای ایرانی شد، صدام دستور بمباران شیمیایی این مناطق را داد. در پی این حمله حدود پنج هزار تن از مردم حلبچه که غیر نظامی بودند کشته شدند.

 

حلبجه