چه شد كه كار به اين‌جا رسيد؟! چه شد كه امّت اسلامي كه آن قدر نسبت به جزئيّات احكام اسلامي و آيات قرآنش دقّت داشت، در چنين قضيه‌ي واضحي، به اين صورت دچار غفلت و سهل‌انگاري شد كه ناگهان فاجعه‌اي به آن عظمت رخ داد؟! رخدادهايي چنين، انسان را نگران مي‌كند. مگر ما از جامعه‌ي زمان پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهماالسّلام قرصتر و محكمتريم؟! چه كنيم كه آن گونه نشود؟

---------------------------------------------------------------------------------------

دورانِ لغزشِ خواصِ طرفدارِ حق، حدوداً هفت، هشت سال پس از رحلت پيغمبر شروع شد ابتدا سابقه‌داران اسلام - اعم از صحابه و ياران و كساني كه در جنگهاي زمان پيغمبر شركت كرده بودند - از امتيازات برخوردار شدند، كه بهره‌مندي مالي بيشتر از بيت‌المال، يكي از آن امتيازات بود. چنين عنوان شده بود كه تساوي آنها با سايرين درست نيست و نمي‌توان آنها را با ديگران يكسان دانست! اين، خشتِ اوّل بود. حركتهاي منجر به انحراف، اين گونه از نقطه‌ي كمي آغاز مي‌شود و سپس هر قدمي، قدم بعدي را سرعت بيشتري مي‌بخشد. انحرافات، از همين نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسيد. در دوران خليفه‌ي سوم، وضعيت به گونه‌اي شد كه برجستگان صحابه‌ي پيغمبر، جزو بزرگترين سرمايه‌داران زمان خود محسوب مي‌شدند! توجّه مي‌كنيد! يعني همين صحابه‌ي عالي‌مقام كه اسمهايشان معروف است - «طلحه»، «زبير»، «سعدبن‌ابي‌وقّاص» و غيره - اين بزرگان، كه هر كدام يك كتاب قطور سابقه‌ي افتخارات در «بدر» و «حُنين» و «اُحد» داشتند، در رديف اوّل سرمايه‌داران اسلام قرار گرفتند. يكي از آنها، وقتي مُرد و طلاهاي مانده از او را خواستند بين ورثه تقسيم كنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بناي شكست و خرد كردن آنها را گذاشتند. (مثل هيزم، كه با تبر به قطعات كوچك تقسيم كنند!) طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال مي‌كشند. ببينيد چقدر طلا بوده، كه آن را با تبر مي‌شكسته‌اند! اينها در تاريخْ ضبط شده است و مسائلي نيست كه بگوييم «شيعه در كتابهاي خود نوشته‌اند.» حقايقي است كه همه در ثبت و ضبط آن كوشيده‌اند. مقدار درهم و ديناري كه از اينها به جا مي‌ماند، افسانه‌وار بود.

------------------------------------------------------

نامه نگاران كوفي همه جزو خواص بودند اما...

وقتي به اسامي كساني كه از كوفه براي امام حسين عليه‌السّلام نامه نوشتند و او را دعوت كردند، نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد همه جزو طبقه‌ي خواص و از زبدگان و برجستگان جامعه‌اند. تعداد نامه‌ها زياد است. صدها صفحه نامه و شايد چندين خورجين يا بسته‌ي بزرگ نامه، از كوفه براي امام حسين عليه‌السّلام فرستاده شد. همه‌ي نامه‌ها را بزرگان و اعيان و شخصيّتهاي برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامه‌ها را كه نگاه كنيد، معلوم مي‌شود از اين خواصِ طرفدارِ حق، كدامها جزو دسته‌اي هستند كه حاضرند دينشان را قرباني دنيايشان كنند و كدامها كساني هستند كه حاضرند دنيايشان را قرباني دينشان كنند. از تفكيكِ نامه‌ها هم مي‌شود فهميد كه عدّه‌ي كساني كه حاضرند دينشان را قرباني دنيا كنند، بيشتر است. نتيجه در كوفه آن مي‌شود كه مسلم بن عقيل به شهادت مي‌رسد و از همان كوفه‌اي كه هجده هزار شهروندش با مسلم بيعت كردند، بيست، سي هزار نفر يا بيشتر، براي جنگ با امام حسين عليه‌السّلام به كربلا مي‌روند! يعني حركت خواص، به دنبال خود، حركت عوام را مي‌آورد.

---------------------------------------------------

در تاريخ «ابن اثير» آمده است كه گويي سي هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از اين عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ايستاده بودند و شمشير به دست، به نفع مسلم بن عقيل شعار مي‌دادند.

اين وقايع، مربوط به روز نهم ذي‌الحجّه است. كاري كه ابن زياد كرد اين بود كه عدّه‌اي از خواص را وارد دسته‌هاي مردم كرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بين مردم مي‌گشتند و مي‌گفتند «با چه كسي سر جنگ داريد؟! چرا مي‌جنگيد؟! اگر مي‌خواهيد در امان باشيد، به خانه‌هايتان برگرديد. اينها بني‌اميّه‌اند. پول و شمشير و تازيانه دارند.» چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراكندند كه آن حضرت به وقت نماز عشا هيچ كس را همراه نداشت؛ هيچ‌كس!

آن گاه ابن زياد به مسجد كوفه رفت و اعلان عمومي كرد كه «همه بايد به مسجد بيايند و نماز عشايشان را به امامت من بخوانند!»

تاريخ مي‌نويسد: «مسجد كوفه مملو از جمعيتي شد كه پشت سر ابن زياد به نماز عشا ايستاده بودند.»

----------------------------------------------------------------------------------------.

 شريح قاضي كه جزو بني‌اميّه نبود! كسي بود كه مي‌فهميد حق با كيست. مي‌فهميد كه اوضاع از چه قرار است. وقتي «هاني بن عروه» را با سر و روي مجروح به زندان افكندند، سربازان و افراد قبيله‌ي او اطراف قصر عبيداللَّه زياد را به كنترل خود درآوردند.

ابن زياد ترسيد. آنها مي‌گفتند: «شما هاني را كشته‌ايد.» ابن زياد به «شريح قاضي» گفت: «برو ببين اگر هاني زنده است، به مردمش خبر بده.» شريح ديد هاني بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هاني به شريح افتاد، فرياد برآورد: «اي مسلمانان! اين چه وضعي است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نيامدند؟! چرا نمي‌آيند مرا از اين‌جا نجات دهند؟! مگر مرده‌اند؟!» شريح قاضي گفت: «مي‌خواستم حرفهاي هاني را به كساني كه دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعكس كنم. اما افسوس كه جاسوس عبيداللَّه آن‌جا حضور داشت و جرأت نكردم!» «جرأت نكردم» يعني چه؟ يعني همين كه ما مي‌گوييم ترجيح دنيا بر دين! شايد اگر شريح همين يك كار را انجام مي‌داد، تاريخ عوض مي‌شد. اگر شريح به مردم مي‌گفت كه هاني زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبيداللَّه قصد دارد او را بكشد، با توجّه به اين‌كه عبيداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مي‌ريختند و هاني را نجات مي‌دادند. با نجات هاني هم قدرت پيدا مي‌كردند، روحيه مي‌يافتند، دارالاماره را محاصره مي‌كردند، عبيداللَّه را مي‌گرفتند؛ يا مي‌كشتند و يا مي‌فرستادند مي‌رفت. آن گاه كوفه از آنِ امام حسين عليه‌السّلام مي‌شد و ديگر واقعه‌ي كربلا اتّفاق نمي‌افتاد! اگر واقعه‌ي كربلا اتّفاق نمي‌افتاد؛ يعني امام حسين عليه‌السّلام به حكومت مي‌رسيد.

يك وقت يك حركت بجا، تاريخ را نجات مي‌دهد و گاهي يك حركت نابجا كه ناشي از ترس و ضعف و دنياطلبي و حرص به زنده ماندن است، تاريخ را در ورطه‌ي گمراهي مي‌غلتاند.

-------------------------------------------------------------------------------------

در زمان پيامبر، يكي از منافقان بسيار فعال، «عبدالله‌بن‌ابي» بود كه با يهودي‌ها و كفار قريش و جاسوس‌هاي امپراتوري روم مي‌ساخت و از هر وسيله‌اي استفاده مي‌كرد، براي اين‌كه شايد بتواند حكومت پيامبر را از بين ببرد؛ چرا؟ چون قبل از آن‌كه پيامبر به مدينه بيايد، او تصور مي‌كرد كه در آينده، رئيس و حاكم و پادشاه مدينه خواهد شد! پيامبر در واقع مقام او را از او سلب كرده بود. امروز در اين كشور «عبدالله‌بن‌ابي»هايي هستند؛ كساني كه خيال مي‌كردند اگر انقلابي در اين كشور رخ دهد، حكومت وقف آنها و متعلق به آنهاست. كساني كه نه فقاهت را قبول داشتند، نه امام را قبول داشتند، نه مردم را قبول داشتند، نه احساسات ديني را قبول داشتند. پيامبر با «عبدالله‌بن‌ابي» خوشرفتاري كرد و او را مجازات ننمود. نظام اسلامي هم با اينها خوشرفتاري كرد و به مجازاتشان نپرداخت. اينها امروز به برخي از پديده‌هايي كه دست دشمن در آنهاست، مي‌نگرند؛ خيال مي‌كنند فرصتي پيدا كرده‌اند كه به نظام اسلامي ضربه بزنند. فعاليتهاي منافقانه‌ي خودشان را مي‌كنند، به اين اميد كه بين مسؤولان اختلاف باشد؛ به اين اميد كه بين مردم اختلاف باشد؛ به اين اميد كه جوانان رابطه‌شان را با نظام اسلامي قطع كنند؛ به اين اميد كه جوانان با دين قهر كنند!